روضه امام حسین (ع)

بانک مطالب مذهبی

بانک مطالب مذهبی

پیام های کوتاه
بایگانی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۵ شهریور ۹۹، ۱۶:۲۶ - دورقی
    09167830337
نویسندگان

۵ مطلب با موضوع «شهداء» ثبت شده است

انواع شکنجه ها !!!!!!

در مورد ناخن کشیدن من ندیدم و نشنیدم که بنشینند و با انبردست ناخن کسی را از بیخ بکنند، وقتی روی ناخن شلاق میزدند از بیخ میپرید، گاهی هم سه یا چهار سوزن ته گرد را تا نیمه در زیر ناخن فرو میکردند، بعد فندک یا شمع زیر سوزن روشن میکردند، این کار سوزش عذابآوری داشت، بعد از مدتی زیر این ناخن سیاه میشد، چرک میکرد و بعد از چند روز میافتاد.

حد شکنجه در کمیته مشترک ( 53 _ 1352 ) اتاق شکنجه در طبقه سوم زندان زنان ، مقابل اتاق شماره 11 بود ، من تقریباً تیر و مرداد 52 را در آنجابه سر بردم ، اتاق شکنجه حدوداً 4×3 متر بود ، یک تخت فلزی به ابعاد تقریبی 2/1×2 متر ، طنابی برای بستن دست ها و پاها به تخت ، چند عددشلاق در اندازه ها و ضخامت های مختلف ، یک باطری ماشین برای تأمین برق باتوم الکتریکی و .... از جمله وسایل این اتاق بود . وقتی متهم را بهاتاق شکنجه می آوردند اگر مهم بود ، چند بازجو او را احاطه کرده با هم او را شلاق می زدند ، سین جیم می کردند یا یکی شلاق می زد ، دیگری لگد و آن دیگری سیلی که چاشنی همه اینها فحش و ناسزا بود ف هم صدای آنها بلند بود و هم صدای مأمورین . از طرفی هم ممکن بود بقیه زندانیان را هراس و ترس فرا بگیرد که مبادا آن فرد از هم پرونده های آنها باشد ، در مدتی که بازجوها مشغول ضرب و شتم و سر و صدا بودند ، سایر زندانیان در سلول عذاب می کشیدند و در ناراحتی به سر می بردند . هم برای خود و هم برای فردی که شکنجه می شد ناراحت بودند ، اصلاً گاهی بازجوها درهای سلول های دیگر را باز می کردند و به متهمین و زندانیان فحش و بد و بیراه می گفتند و تهدید می کردند . شکنجه ها در آن زمان (شش ماهه اول 52) در حد سوزاندن با آتش سیگار و فندک بود ، چک و لگد که جای خود داشت ، بالاترین شکنجه هم شلاق بود ، شلاق با کابل برق . بعضی ها آن قدر سریع در برابر این شکنجه کوتاه می آمدند و حرف می زدند که شکنجه گران به شلاق می گفتند : مشکل گشا . تازیانه های شلاق به کف پا روی رشته های عصبی اثر می گذاشت ، با هر ضربه شلاق درد تا مغز استخوان آدم را در بر می گرفت و به اصطلاح تا مغز آدم سوت می کشید ، تکرار شلاق موجب می شد کف پا گوشت اضافی بیاورد و برآمدگی در کف پا ایجاد شود . آویزان کردن به صورت وارونه و چرخاندن نیز در کار بود ، دستبند زدن صلیبی از همه شکنجه ها غیر قابل تحمل تر بود ، در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نرده ای آویزان می کردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن است ها در طرفین و فشار طاقت فرسایی در مچ و آرنج و کتف می شد ، آدم احساس می کرد که هر آن رگهایش پاره خواهد شد ، ادامه این شکنجه و تحمل آن بیشتر از بیست دقیقه ممکن نبود ، چرا که دست ها باد می کرد و حرکت خون کند و دست ها کبود می شد . بعد چهارپایه ای زیر پای فرد می گذاشتند و از او می خواستند که حرف بزند ، اگر به زبان می آمد که هیچ ، اگر دم فرو می بست دوباره چهارپایه را از زیر پایش می کشیدند..........

این تنها قسمتی از خاطراته نوع شکنجه ها بود و بازهم چیزی جز گفتن این جمله نداریم

شهدا شرمنده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۴
محسن احمدی نیا

علی محمد ختنی فر اینچنین از شکنجه های وحشیانه بازجوهای ساواک می گوید :

در حالی که چشمانم بسته بود مرا روی صندلی آپولو نشانده و دست ها و پاهایم را با گیره های فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود بستند و به قدری گیره ها را که با پیچ بسته و یا سفت می شد، چرخاندند که نزدیک بود استخوان های دست و پایم بشکند. آنگاه کلاه آهنی را روی سرم گذاشتند که تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوری که دیگر نه چیزی می دیدم و نه کلامی می شنیدم. در این حال ناگهان با وارد آمدن اولین ضربه کابل بر کف پایم، انگار بمبی را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم به آتش کشیده شد، به طوری که نا خودآگاه فریاد کشیدم که ای کاش فریاد نزده بودم  زیرا داد و فریاد من فقط در داخل کلاه فلزی موصوف پیچیده  و بسان بمبی در سرم منفجر شد و به مراتب بیشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود. ضربات شلاق با قساوت تمام یکی پس از دیگری فرود می آمد. بدنم مثل کوره گداخته شده و درد و رنج ناشی از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه  می کشید. یک لحظه احساس کردم کابل را به استخوان های من می زنند ولی با خود گفتم خیال است ولی بعدا متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق گوشت های پایم ریخته و ضربات بعدی مستقیما به استخوان پا اصابت می نمود. درد و رنج حاصل از این شکنجه برای من خونریزی کلیه، خون شدن ادرار، پاهای خونین، متورم و عفونت کرده و ....بود و ماه ها آسایش و آرامش را از من سلب نموده بود و اثرات طولانی مدت آن از بین رفتن رشته های عصبی کف پا و بی حس و کرخت شدن آن برای همیشه بود.

شهدا شرمنده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۹
محسن احمدی نیا

«شهید محمدمهدی نصیرایی»

جانشین یکی از محورهای واحد اطلاعات و عملیات لشکر ویژه 25 کربلا بود و در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
این شهید بزرگوار از شهدای مداح دفاع مقدس بود. صدای سوزناک او هنوز در گوش هم‌رزمانش باقی مانده است.



رضا دادپور از مداحان اهل‌بیت (ع) و از فرماندهان بهداری لشکر ویژه 25 کربلا در دوران دفاع مقدس، خاطره زیبا و آموزنده‌ای را از شهید نصیرایی بیان می‌کند که با هم می‌خوانیم:

حقیقتاً «شهید مهدی نصیرایی» از فن و فنون مداحی چیزی نمی‌دانست، اگر صدای مهدی را برای مداحان امروزی پخش کنیم شاید بگویند: این هم مداح بود؟ اما در او چیزی وجود داشت که وقتی زبان باز می‌کرد و صلوات اول مداحی را می‌خواند ناگهان همه کسانی که در مجلس نشسته بودند دل‌های‌شان تکان می‌خورد و حال عجیب معنوی پیدا می‌کردند و هیچ کس در حال و هوای خودش نبود.

بعد از شهادت مهدی در پایگاه شهید‌بهشتی اهواز وقتی وارد اتاق‌مان شدم دیدم «شهید حسین موقر» نوار کاست مداحی آقا مهدی را در ضبط گذاشته و دارد گریه می‌کند. رفتم کنارش و ضبط را خاموش کردم و گفتم: بابا بس کن دیگه خسته شدیم، ول کن، چقدر گریه می‌کنی؟ داری خودت را می‌کشی؟ مهدی رفت، خوش به حالش.

 


صورت پر از اشکش را نشانم داد و آرام مثل اینکه من سرش فریاد نزده‌ام گفت: رضا! دعا کن شهید شوم.


گفتم: انشاءالله شهید می‌شویم.

گفت: رضا! اگر شهید نشویم چی؟ می‌دانی که جنگ تموم بشه ما رو به عنوان روانی می‌برن تیمارستان؟

گفتم: چی می‌گی حسین؟ دیوانه شدی؟ این حرفا چیه می‌زنی؟

گفت: ما نمی تونیم تحمل کنیم.

قیافه‌اش تغییر کرد و با کمی مکث گفت: خُب ولش کن. مهدی رفت، ما هم اگه خدا خواست ملحق می‌شیم.

نگاهی به ضبط صوتی که من صدای مهدی را قطع کرده بودم، انداخت و گفت:تو نمی‌دونی؟

با تعجب گفتم: چی رو؟

برای من جای سوال بود چرا وقتی مهدی می‌رفت مسجد محدثین بابل می‌خوند، خوندنش آن قدر سوز داشت.

من هم گفتم: آره. اتفاقاً برای من هم همیشه سوال بود.

گفت: ولی من جوابم را پیدا کردم.

چشم‌هایم برقی زد و خودم را کنار حسین جا به جا کردم و گفتم: خب، بگو

گفت: وقتی مهدی شب‌ها می‌رفت مسجد محدثین تا بخونه قبلش می‌رفت پشت مسجد، پشت مقبره، یک بار کنجکاو شدم که چرا می‌ره؟ کجا می‌ره؟ سر قبر کی می‌ره؟ برنامه‌اش چیه؟ دیدم تو تاریکی مهدی رفت گوشه‌ای، محکم زد زیر گوش خودش و به خود گفت: تو فکر می‌کنی کی هستی؟ فکر می‌کنی اینا برای تو جمع شدن؟ نه، این‌ها برای امام زمان(عج) اومدند، تو چی فکر می‌کنی؟

خودت که می‌دونی رضا. ما واقعاً راستی راستی واسه مهدی می‌رفتیم. راستش اول من تعجب کردم که چرا خودشو می‌زنه، بعد فهمیدم اول خودشو تنبیه و ادب کرد بعد اومد تو مسجد.

مهدی هر چه منیت داشت، با همان سیلی اول، پشت مسجد کنار آن چند تا قبر دفن کرد.

 

دست خط شهید

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۲۲:۰۲
shiehastam shiehastam

 قرآن فراوان بخوان. فرزندم! همان طور که قرآن مى خواندى، ادامه بده تا قرآن را از حفظ کنى. که هر چه امروز داریم از قرآن است. شهید محمدباقر موهبتى

 معمولاً صورت بشاشی داشت.یک بار سر مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم.هر کدام روی
حرف خودمان ایستاده بودیم که او عصبانی شد،اخم توی صورتش افتاده بود و لحن مختصر تندی به خود گرفت.از خانه زد بیرون...
وقتی برگشت دوباره همان طور با روحیه باز و لبخند آمد.بهم گفت«بابت امروز صبح معذرت می خواهم.»می گفت:نباید گذاشت اختلافات خانوادگی بیش از یک روز ادامه پیدا کند.
راوی: همسر شهید اسماعیل دقایقی  
ارسالی توسط وبلاگ " گل نرگس"
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آذر ۹۲ ، ۱۲:۳۵
shiehastam shiehastam

ترکه میره جنگ ،میشه فرمانده ، داداشش شهید میشه ، توی بیسیم میگن بیا لااقل جنازه داداشتو برگردون ، میگه اینجا پر از داداشای منه! کدومشو برگردونم؟ اون ترکه بعدا به داداشاى شهیدش ملحق میشه!

آره؛ این بار جوک نبود!برادران باکری از شهدای ترک زبان 8 سال دفاع مقدس بودند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۲ ، ۰۸:۰۵
shiehastam shiehastam