اشعار حضرت رقیه (س)
سه شنبه, ۵ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۱۱ ق.ظ
حضرت رقیه(س)
از خیمه ها دور از تمنای نگاهم
آن روز رفتی و دلم پشت سرت ماند
بیچاره لب هایم به دنبال لب تو
در حسرت آن بوسه های آخرت ماند
بوسیدن لب های من وقتی نمی برد
حق دارم از دست لبت دلگیر باشم
وقتی به دنبال سرت آواره هستم
باید اسیر این همه زنجیر باشم
یادش به خیر آن روزهای در مدینه
دو گوشواره داشتم حالا ندارم
رنگ کبودم مال دختر بودنم نیست
من مشکلم این جاست که بابا ندارم
از شدت افتادنم از روی ناقه
دیگر برایم ای پدر پهلو نمانده
گیرم برایم چند معجر هم بیارند
من که دگر روی سرم گیسو نمانده
از کربلا تا کوفه، کوفه تا به این جا
در تاول پایم هزاران خار می رفت
بابا نبودی تا ببینی دختر تو
با چه لباسی کوچه و بازار می رفت
دیدم که عمه آستین روی سرش بود
از گیسوی بی معجرم چیزی نگفتم
وقتی که از گیسو بلندم می نمودند
از سوزش موی سرم چیزی نگفتم
شاعر : استاد علی اکبر لطیفیان
۹۲/۰۹/۰۵