همینکه سمت نگاهش
همینکه سمت نگاهش به قتلگاه افتاد
دلش شکست و دوباره به آه آه افتاد
دوباره زلزله ای بین بارگاه افتاد
اگر غلط نکنم کوه صبر راه افتاد
بقیه شعر در ادامه مطلب
چقدر دور و برش رشته کوه کم شده است
بلند شد؛ به زمین خورد و گفت یادت هست
چگونه قامت رعنای خواهر تو شکست
مرا به خاک زد و روی سینه تو نشست
تو را به نیزه کشید و مرا به محمل بست
عصای پیریِ خواهر! قدم خمیده شده
شبیه قامت مادر! قدم خمیده شده
تو ای مسافر نیزه! چه خوش سفر بودی
جلوی محمل ما مثل یک سپر بودی
اگر چه بر سر نی یا که طشت زر بودی
در این سفر همه جا منشاء اثر بودی
چقدر جای حرم سنگ بی هوا می خورد
مرا پس از تو به بازار شام ها بردند
چقدر در وسط ازدحام ها بردند
برای سنگ زدن زیر بام ها بردند
مرا به مجلس لقمه حرام ها بردند
شراب خورد و تو را ازخجالت آبت کرد
حرام زاده تو را خارجی خطابت کرد
حرام ها! حرمَت را عذاب می کردند
برای بردن سرها شتاب می کردند
و خنده بر دل زار رباب می کردند
به پیش تشنه لبان آب آب می کردند
به مشک پاره عباس وای خندیدند
امام دوم این کربلا امامت کرد
که قافله ز سفر آمد و اقامت کرد
اگر چه بر سر ناقه ولی قیامت کرد
چقدر جان به فدای تو و خیامت کرد
امام ناقه نشینم! اسیریم را دید
و لحظه لحظه ی احساس پیریم را دید
امام ناقه نشینم اسیرتر شده بود
در این سفر ز منم پیرتر شده بود
لبش هم از لب خشکم کویرتر شده بود
ولی به شام کمی سر به زیرتر شده بود
سرش شبیه شما سر به زیر می افتاد
ببین که وعده نمودم چه زود برگشتم
ببین که سوختم و مثل عود برگشتم
از آتش دل خیمه چو دود برگشتم
سپید بودم و حالا کبود برگشتم
کبودی تنم از زخم تو فزون تر نیست
کبودیم که به اندازه های مادر نیست
در آن غروب که راس ستاره را بردند
به خیمه ها چقدر گوشواره را بردند
و چادری که شده پاره پاره را بردند
و پشت خیمه سر شیرخواره را بردند
هزار مرتبه مردیم و زنده تر شده ایم
شاعر : رحمان نوازنی