روضه امام حسین (ع)

بانک مطالب مذهبی

بانک مطالب مذهبی

پیام های کوتاه
بایگانی
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۲۵ شهریور ۹۹، ۱۶:۲۶ - دورقی
    09167830337
نویسندگان

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات شهدا» ثبت شده است

بیلمیرم !!!!!!!

مسعود هادوی از آزادگان 8 سال دفاع مقدس در این باره می گوید: در مقر سپاه سوم و هفتم عراق که «ماهر عبدالرشید» فرمانده آن بود از من بازجویی کرد. دست‌هایم را از پشت دستبند زده بودند. قبل از ترجمه حرف‌هایم سرهنگی که فارسی بلد بود، پرسید می‌توانی انگلیسی صحبت کنی به انگلیسی گفتم «نه». گفت عربی بلدی گفتم «لا». گفت ترکی بلدی گفتم «بیلمیرم». عصبانی شد و با پوتین به دهانم کوبید. آنقدر مرا زدند که چهار بار بیهوش شدم. بازجو به من گفت من به هر زبانی از تو سوال می‌پرسم جواب می‌دهی آن وقت می‌گویی نه انگلیسی بلدی نه عربی، نه فارسی و نه ترکی؟

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۵۵
محسن احمدی نیا

جنایات رژیم بعث در بیمارستان

عمل و اتاق عمل:برادرانی که احتیاج به عمل داشتند هرگز اتاق عمل را نمی دیدند . اما برادرانی که به اتاق عمل وارد می شدند شب قبل انتخاب می شدند.به آنها روغن کوچک داده می شد و 24 ساعت به آنها غذا داده نمی شد.روز بعد برای آموزش به اتاق عمل میبردند و چاقو و وسایل را به دست دانشجویان بی تجربه می دادند تا نحوه ی عمل را یاد بگیرند. و اکثر برادران شهید شده به جای برادران زنده از اتاق عمل بیرون می آمدند.چون از روده و معده ی آنها نمونه برداری میکردند وضعیت... در همان حال آنها را رها می کردند و برادران به شهادت میرسیدند.اما برادران شهید را رها نمی کردند و برای کالبد شکافی به سرد خانه می بردند و بدن را می شکافتند و خیاطی می کردند و همان طور رها میکردند. و از دیگر جنایات برادرانی که آمپول بی هوشی زیادی تزریق کرده بودند چون به هوش نمی آمدند پوست  پای آنها را با قیچی میبریدند تا به هوش آیند.از اول مرداد 67 تا 68 حدودا 80 نفر به شهادت رسیدند.آخرین جنایت در بیمارستان بعقوبه برادری به نام محمد حسین دهقان از قلعه به مدت 8 روز در آنجا بستری می شود و بعد از آن به بیمارستان بعقوبه انتقال داده میشود.که موجب عفونت محل جراحی شده و بعد از مدتی به شهادت رسید.فرق بین بسیجی و سرباز قلعه و سوله و اوج گیری بیماری سل حدود 100 بدون درمان قطع کردن پای سید محمدحسینی در اردوگاه با اره بدون بی هوشی.

به قلم:حسینعلی قادری

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۲ ، ۲۳:۴۱
محسن احمدی نیا

انواع شکنجه ها !!!!!!

در مورد ناخن کشیدن من ندیدم و نشنیدم که بنشینند و با انبردست ناخن کسی را از بیخ بکنند، وقتی روی ناخن شلاق میزدند از بیخ میپرید، گاهی هم سه یا چهار سوزن ته گرد را تا نیمه در زیر ناخن فرو میکردند، بعد فندک یا شمع زیر سوزن روشن میکردند، این کار سوزش عذابآوری داشت، بعد از مدتی زیر این ناخن سیاه میشد، چرک میکرد و بعد از چند روز میافتاد.

حد شکنجه در کمیته مشترک ( 53 _ 1352 ) اتاق شکنجه در طبقه سوم زندان زنان ، مقابل اتاق شماره 11 بود ، من تقریباً تیر و مرداد 52 را در آنجابه سر بردم ، اتاق شکنجه حدوداً 4×3 متر بود ، یک تخت فلزی به ابعاد تقریبی 2/1×2 متر ، طنابی برای بستن دست ها و پاها به تخت ، چند عددشلاق در اندازه ها و ضخامت های مختلف ، یک باطری ماشین برای تأمین برق باتوم الکتریکی و .... از جمله وسایل این اتاق بود . وقتی متهم را بهاتاق شکنجه می آوردند اگر مهم بود ، چند بازجو او را احاطه کرده با هم او را شلاق می زدند ، سین جیم می کردند یا یکی شلاق می زد ، دیگری لگد و آن دیگری سیلی که چاشنی همه اینها فحش و ناسزا بود ف هم صدای آنها بلند بود و هم صدای مأمورین . از طرفی هم ممکن بود بقیه زندانیان را هراس و ترس فرا بگیرد که مبادا آن فرد از هم پرونده های آنها باشد ، در مدتی که بازجوها مشغول ضرب و شتم و سر و صدا بودند ، سایر زندانیان در سلول عذاب می کشیدند و در ناراحتی به سر می بردند . هم برای خود و هم برای فردی که شکنجه می شد ناراحت بودند ، اصلاً گاهی بازجوها درهای سلول های دیگر را باز می کردند و به متهمین و زندانیان فحش و بد و بیراه می گفتند و تهدید می کردند . شکنجه ها در آن زمان (شش ماهه اول 52) در حد سوزاندن با آتش سیگار و فندک بود ، چک و لگد که جای خود داشت ، بالاترین شکنجه هم شلاق بود ، شلاق با کابل برق . بعضی ها آن قدر سریع در برابر این شکنجه کوتاه می آمدند و حرف می زدند که شکنجه گران به شلاق می گفتند : مشکل گشا . تازیانه های شلاق به کف پا روی رشته های عصبی اثر می گذاشت ، با هر ضربه شلاق درد تا مغز استخوان آدم را در بر می گرفت و به اصطلاح تا مغز آدم سوت می کشید ، تکرار شلاق موجب می شد کف پا گوشت اضافی بیاورد و برآمدگی در کف پا ایجاد شود . آویزان کردن به صورت وارونه و چرخاندن نیز در کار بود ، دستبند زدن صلیبی از همه شکنجه ها غیر قابل تحمل تر بود ، در این شکنجه فرد را از مچ دست به دیوار صاف یا نرده ای آویزان می کردند که سنگینی بدن موجب کشیده شدن است ها در طرفین و فشار طاقت فرسایی در مچ و آرنج و کتف می شد ، آدم احساس می کرد که هر آن رگهایش پاره خواهد شد ، ادامه این شکنجه و تحمل آن بیشتر از بیست دقیقه ممکن نبود ، چرا که دست ها باد می کرد و حرکت خون کند و دست ها کبود می شد . بعد چهارپایه ای زیر پای فرد می گذاشتند و از او می خواستند که حرف بزند ، اگر به زبان می آمد که هیچ ، اگر دم فرو می بست دوباره چهارپایه را از زیر پایش می کشیدند..........

این تنها قسمتی از خاطراته نوع شکنجه ها بود و بازهم چیزی جز گفتن این جمله نداریم

شهدا شرمنده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ دی ۹۲ ، ۱۹:۳۴
محسن احمدی نیا

علی محمد ختنی فر اینچنین از شکنجه های وحشیانه بازجوهای ساواک می گوید :

در حالی که چشمانم بسته بود مرا روی صندلی آپولو نشانده و دست ها و پاهایم را با گیره های فلزی که در کنار آن تعبیه شده بود بستند و به قدری گیره ها را که با پیچ بسته و یا سفت می شد، چرخاندند که نزدیک بود استخوان های دست و پایم بشکند. آنگاه کلاه آهنی را روی سرم گذاشتند که تمام سر و گردنم در آن قرار داده شد به طوری که دیگر نه چیزی می دیدم و نه کلامی می شنیدم. در این حال ناگهان با وارد آمدن اولین ضربه کابل بر کف پایم، انگار بمبی را در بدن من منفجر نموده باشند، تمام وجودم به آتش کشیده شد، به طوری که نا خودآگاه فریاد کشیدم که ای کاش فریاد نزده بودم  زیرا داد و فریاد من فقط در داخل کلاه فلزی موصوف پیچیده  و بسان بمبی در سرم منفجر شد و به مراتب بیشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود. ضربات شلاق با قساوت تمام یکی پس از دیگری فرود می آمد. بدنم مثل کوره گداخته شده و درد و رنج ناشی از آن به اعماق قلب و روح و جانم زبانه  می کشید. یک لحظه احساس کردم کابل را به استخوان های من می زنند ولی با خود گفتم خیال است ولی بعدا متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق گوشت های پایم ریخته و ضربات بعدی مستقیما به استخوان پا اصابت می نمود. درد و رنج حاصل از این شکنجه برای من خونریزی کلیه، خون شدن ادرار، پاهای خونین، متورم و عفونت کرده و ....بود و ماه ها آسایش و آرامش را از من سلب نموده بود و اثرات طولانی مدت آن از بین رفتن رشته های عصبی کف پا و بی حس و کرخت شدن آن برای همیشه بود.

شهدا شرمنده ایم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ آذر ۹۲ ، ۱۶:۱۹
محسن احمدی نیا